شب |
||||||
|
|
صدای خودم
اشتراک
وضعیت من در یاهو
آرشیو
نویسنده: محمد حاتمی |
3:43 عصر چهارشنبه 85/3/17 |
|
با قلم می گویم: ای همزاد ای همراه ای هم سرنوشت هردومان حیران بازی های دوران های زشت شعرهایم را نوشتی دست خوش اشکهیم را کجا خواهی نوشت. ****************** دستم را بگیر در دستان خود وبگو که در یادم خواهی ماند من و تو چون دو کوه دور از هم جدا از هم نه امید حرکتی ونه امید دیداری آرزویم اما اینست که عشق خود را با ستاره های نیمه شبان بسویم بفرستی... ***************** فهمیدن عشق را چه مشکل کردن ما را ز درون خویش غافل کردن انگار کسی به فکر ماهی ها نیست سهراب بیا که آب را گل کردن |
||
|
نویسنده: محمد حاتمی |
1:59 عصر یکشنبه 85/3/14 |
|
ای کاش معشوق ز عاشق طلب جان می کرد تا هربی سرو پایی نشود یار کسی *** مرغ شب خوابیده از عشق تو بیدارم هنوز دیده نابینا شد مشتاق دیدارم هنوز *** روشن تر ار خورشید بدرخش وتمام لحظات را پیش از آنکه بگذرد زندگی کن... *** ارزش انسان به حرفهای نیست که می زند بلکه ارزش هر انسانی به حرف هایست که برای نگفتن دارد... |
||
|
[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه] |